روح لبنان به دلیل بحران مالی اش متلاشی شده است. حتی بچه ها هم نمی خواهند بازی کنند

سرش را تکان می دهد. او نمی خواهد به بچه های دیگر بپیوندد که درختی را که ما آورده ایم تزئین می کنند.

“چرا که نه؟” من می پرسم.

معالی خالیاو پاسخ می دهد – او انرژی آن را ندارد.

پدرش توضیح می‌دهد: «او همیشه همین‌طور است»، او را نزدیک‌تر کرد و بوسه‌ای ملایم روی پیشانی‌اش گذاشت.

کودک شروع به گریه کردن اشک های بزرگ، چاق و بی صدا می کند.

دوباره سعی می کنم با او درگیر شوم. “چکار کنیم که تو بخندی؟” من می پرسم.

“هیچ چیزی.”

“می خواهی چه کار بکنی؟”

“هیچ چیزی.”

پدرش، یک پناهنده سوری در لبنان، آرزوهایش را روی تزئینات تعطیلات می نویسد. او روی یک کاغذ A-4 می نویسد: “من سلامتی می خواهم.” “من می خواهم احساس امنیت کنم.”

او در حالی که مدادی را در دست پسرش می گذارد، می گوید: “این کار را انجام می دهی. مداد را نگه دار.” پسر حتی انگشتانش را دور آن حلقه نمی کند. به زمین می زند.

او اولین فرزند در INARA است که به کودکان مجروح جنگی کمک می‌کند، کسانی که نمی‌توانند ترغیب شوند تا درگیر شوند و حتی از خوردن یک کیک شکلاتی که جلوی اوست خودداری می‌کنند.

یکی از کودکان اینارا تزئینی را که روی آن آرزوهای تعطیلاتش نوشته شده بود، روی درخت کریسمس می‌گذارد.

کمی بعد من و پدر به اتاق دیگری نقل مکان می کنیم. پدر 45 دقیقه نفس نفس می زند. همه چیز به هم می ریزد: چگونه او برای حفظ سلامت و تغذیه خانواده اش تلاش می کند. او نمی تواند ادامه دهد. او نمی تواند برنده شود. او فقط محو شدن فرزندانش را در مقابل چشمانش تماشا می کند.

آنها در مقابل من ناپدید می شوند و من نمی دانم چه کنم.

این یک خانواده در ملتی است که پر از روح های غرق شده است. جمعیت پناهجویان سوری در اینجا همیشه سرکوب شده بودند. اما به گفته سازمان ملل متحد، آنها در اعماق جدیدی فرو رفته اند، به طوری که 99 درصد از خانواده های پناهجوی سوری غذای کافی ندارند. لبنانی ها بهتر عمل کرده اند، اما نه چندان — نرخ فقر در این کشور حدود 80 درصد است.

“آنها ما را نابود کردند”

سیلوهای گندم، جو و ذرت ذخیره شده در بندر بیروت بر اثر این انفجار تخریب شد.
بیروت هم احساس آشنایی و هم کاملا غریبه می کند. من از سال 2003 وارد و خارج شدم و از سال 2010 تا 2014 در اینجا مستقر بودم. در بیروت امروزی، مردم در حال حرکت هستند و انرژی که زمانی شهر را پر جنب و جوش می کرد، از زمان شروع یک کار مالی به طور مداوم از بین رفته است. فاجعه ای که در اکتبر 2019 آغاز شد. زمانی انرژی زنده بودن را داشت، اما اکنون همه اینها از بین رفته است.

تاکسی می گیرم تا با دوستی برای شام ملاقات کنم. به نظر می رسد خیابان ها بیشتر از عابران پیاده مملو از گدایان است.

راننده تاکسی می گوید: “آنها ما را نابود کرده اند. قسم می خورم که مردم به فکر خودکشی هستند.” او با من صحبت می کند، بلکه فقط با خودش صحبت می کند.

اشاره او به نخبگان سیاسی کشور است. این روزها از آنها به عنوان “دزد”، “جنایتکار” و “قاتل” یاد می شود که ثروت کشور را از بین برده اند و آن را از درد و شوک می پیچند و به سختی می توانند واقعیت جدید خود را پردازش کنند.

او می‌گوید: «می‌دانی روز گذشته لبنه (نوعی پنیر خامه‌ای عربی) و پنیر سفید خریدم، نه تند، که خیلی گران است. من در مجموع چهار چیز از مغازه خریدم، و هزینه‌اش به همان قیمتی بود که برای پر کردن تمام یخچالم می‌پرداختم.»

می پرسم: «چطور این موضوع را برای فرزندانت توضیح می دهی؟»

“دلم را می سوزاند. اینکه بچه هایت از شما چیزهایی بخواهند که نمی توانید بخرید. چیزهای کوچک. مربا و نوتلا. فقط به آنها می گویم صبور باشید، آن بابا هر کاری از دستش بر می آید انجام می دهد. من به آنها دروغ نمی گویم. “

او مجبور شد فرزندانش را از مدرسه خصوصی بیرون بکشد و در مدرسه دولتی بگذارد. اما آن مکتب به دلیل اعتصاب معلمان اکنون تعطیل است.

او می گوید: «به تو قسم، آن روز نشسته بودم و شروع به گریه کردم.

او مرا در یک رستوران دوست‌داشتنی روی تپه‌ای بیرون شهر پیاده می‌کند. بودن در آنجا سورئال است. این امتیاز که بدانم می توانم غذا بخورم در واقع تهوع آور است.

زن و شوهری در ماه نوامبر غروب خورشید را در نزدیکی صخره دریای دیدنی راوشه بیروت تماشا می کنند.

دوست صمیمی من، رینا سرکیس، که یک روانکاو است، از قبل پشت میز است. وزنش کم شده و رنگش پریده است.

او در حالی که ما را در آغوش می گیریم می گوید: “ممنون که تا آخر اینجا آمدی، من خیلی خسته شدم.”

رینا یک مشکل سلامتی مزمن دارد و اوایل همان روز یک جلسه درمانی داشت.

او می گوید: “باور می کنی من هنوز اینجا هستم؟ می دانی که هنوز گریه نکرده ام.”

رینا خانه به زیبایی بازسازی شده خود را در یکی از ساختمان های تاریخی بیروت در انفجار بندر اوت 2020 از دست داد، که هنوز هیچ کس در مورد آن پاسخگو نیست. او به سختی زنده بیرون آمد، که از بسیاری جهات یک معجزه است. مانند هر کس دیگری پس انداز او اکنون بی ارزش است. او گیر کرده است.

او به من می‌گوید: «فقط به این دلیل که نفس می‌کشیم، دلیلی بر زندگی نیست.

من آن را در چهره دوستان و غریبه ها می بینم. چراغی خاموش شده است. هیچ خنده واقعی واقعی، هیچ تفسیری از خود تحقیرآمیز معمول لبنانی ها وجود ندارد.

ملتی که همیشه توانسته زخم‌هایش را بپوشاند، اکنون کاملاً در هم شکسته، روحش متلاشی شده است.

کشور یک شبه خراب نشد. سال‌هاست که در اسلوموشن اتفاق می‌افتد. اما دو سال گذشته آن را به یک تصادف با سرعت کامل پرتاب کرده است.

تزئینات گران قیمت کریسمس در ماه دسامبر در مغازه ای در بیروت به نمایش گذاشته می شود.
بانک جهانی فاجعه اقتصادی لبنان را یکی از بدترین فاجعه های جهان از اواسط قرن نوزدهم می داند و آن را «افسردگی عمدی» نامیده است. این کشور از اکتبر 2019 کنترل سرمایه اختیاری داشته است، به این معنی که بانک ها می توانند انتخاب کنند که به چه کسی اجازه برداشت پول خود را بدهند. به طور معمول این شده است قدرت بزرگ کشور محدود شده است.

پس انداز زندگی اکثر مردم تبخیر شده است، تورم سر به فلک کشیده و پول کشور طی دو سال بیش از 95 درصد از ارزش خود را از دست داده است. نتیجه فقیر شدن انبوه جمعیت است.

ساعت ها از داروخانه ای به داروخانه دیگر رانندگی می کنید و به دنبال یک مسکن یا دارویی برای پدر بیمارتان می گردید. برخی داروها و محصولات دیگر حتی وارد نمی‌شوند، مردم به اندازه کافی توانایی خرید آنها را ندارند.

رینا به من می گوید: «دانستن از یک بحران با زندگی ارگانیک آن به صورت روزانه متفاوت است.

می نشینم و گوش می دهم و نمی توانم چیزی بگویم. نه به او، نه با هیچ کس دیگری که چند روز گذشته با او صحبت کردم.

من هیچ چارچوب مرجعی ندارم که والدین باید به فرزندانشان توضیح دهند که چرا دیگر نمی توانند گوشت بخورند، چه برسد به خرید هدیه برای تعطیلات. یا حتی بدتر از آن، چرا از مدرسه بیرون کشیده شده اند و به سر کار فرستاده شده اند. در جدیدترین گزارش یونیسف آمده است که کار کودکان در لبنان در سال گذشته دو برابر شده است.

خشمی وجود دارد که همه را می لرزاند، همراه با افسردگی عمیق. ناامیدی بزرگترها در بچه ها نفوذ کرده است.

روز بعد، ماشینی که من در آن هستم به آرامی از کنار یک زمین بازی کوچک عبور می کند. از پنجره به بچه ها نگاه می کنم. به نظر می رسد که آنها با حرکت آهسته حرکت می کنند، انگار در حاشیه دوران کودکی هستند. بچه ها دیگر نمی خواهند بازی کنند.