نیویورک: جوآن دیدیون، نویسنده و مقالهنویس ارجمندی که تفسیر اجتماعی و شخصی دقیقش در آثار کلاسیکی مانند «آلبوم سفید» و «سال تفکر جادویی» او را به منتقدی با چشمبین منحصربهفرد دوران آشفته تبدیل کرد، درگذشت. او 87 سال داشت.
ناشر Didion Penguin Random House روز پنجشنبه درگذشت نویسنده را اعلام کرد. این شرکت گفت که او به دلیل عوارض ناشی از بیماری پارکینسون درگذشت.
پنگوئن رندوم هاوس در بیانیه ای گفت: “دیدیون یکی از پرطرفدارترین نویسندگان و ناظران زیرک کشور بود. پرفروش ترین آثار داستانی، تفسیر و خاطرات او افتخارات متعددی دریافت کرده و کلاسیک مدرن محسوب می شوند.”
دیدیون همراه با تام وولف، نورا افرون و گی تیلز در مجموعه «ژورنالیستهای جدید» که در دهه 1960 ظهور کردند و سبک ادبی را با گزارشهای غیرداستانی پیوند داد، سلطنت کرد. او حتی به عنوان یک زن جوان کوچک و ضعیف، با چشمان درشت و غمگین که اغلب در پشت عینک آفتابی پنهان شده بود و سبکی نرم و عمدی در صحبت کردن، رمان نویس، نمایشنامه نویس و مقاله نویس بود که زمانی مشاهده کرد که من از نظر جسمی بسیار کوچک هستم، از نظر خلق و خوی محجوب. و به قدری عصبی و غیرقابل بیان است که مردم فراموش می کنند که حضور من در تضاد با منافع آنهاست.”
یا به قول معروفتر او: «نویسندگان همیشه یک نفر را میفروشند».
دیدیون در سال 2012 مدال ملی علوم انسانی را دریافت کرد، زمانی که او به دلیل وقف “زندگی خود برای توجه به چیزهایی که دیگران تلاش می کنند نبینند” مورد ستایش قرار گرفت. او برای دههها درگیر تشریح سرد و بیرحمانه سیاست و فرهنگ بود، از هیپیها گرفته تا کمپینهای ریاستجمهوری تا ربودن پتی هرست، و به خاطر بیاعتمادیاش به داستانهای رسمی.
«خمیدن به سوی بیت لحم»، «آلبوم سفید» و دیگر کتابها به مجموعههای ضروری روزنامهنگاری ادبی تبدیل شدند، با نوشتههای قابلتوجهی، از جمله حذف سیاستهای هالیوود در «شهروندان خوب» و مخالفت پیشگویانهای علیه این اجماع که در سال 1989، پنج جوان سیاهپوست و مردان لاتین تبار به یک دونده سفیدپوست در پارک مرکزی تجاوز کرده بودند (محکومیت این مردان بعداً لغو شد و آنها از زندان آزاد شدند).
دیدیون در مورد مبارزات خود نیز به همان اندازه در امان نبود. او در دهه 30 زندگی اش مبتلا به مولتیپل اسکلروزیس تشخیص داده شد و تقریباً در همان زمان دچار شکستگی شد و به یک کلینیک روانپزشکی در سانتا مونیکا، کالیفرنیا مراجعه کرد و تشخیص داد که جهان بینی او اساساً بدبین، سرنوشت گرا و افسردگی است. او در دهه 70 خود، در اثر دلخراش سال 2005، “سال تفکر جادویی”، از تراژدی شخصی گزارش کرد، روایتی که از هرج و مرج غم و اندوهی که پس از مرگ همسر و شریک نویسندگی او، جان گرگوری دان شکل گرفت، شکل گرفت. برنده جایزه کتاب ملی شد و او آن را به عنوان یک نمایشنامه زن برادوی با بازی ونسا ردگریو اقتباس کرد.
دان در سال 2003 روی میز آنها سقوط کرد و بر اثر حمله قلبی درگذشت، حتی زمانی که دخترشان، کوئینتانا رو دان مایکل، در بیمارستان به شدت بیمار بود. این خاطرات یک کتاب پرفروش و یک استاندارد تقریباً آنی بود، نوع کاری که مردم به طور غریزی پس از از دست دادن یکی از عزیزانشان به آن دست می یابند. دیدیون گفت که او این کار را به عنوان وصیتی از یک زمان خاص میدانست. به طرز غم انگیزی، “تفکر جادویی” مدت کوتاهی پس از انتشار تاریخ گذاری شد. کوئینتانا در تابستان 2005 در سن 39 سالگی بر اثر پانکراتیت حاد درگذشت. دیدیون از مرگ دخترش در سال 2011 در نشریه “شب های آبی” نوشت.
او در سال 2005 به آسوشیتدپرس گفت: “ما به نوعی به جامعهای تبدیل شدهایم که سوگواری کاملاً پنهان است. این در خانواده ما اتفاق نمیافتد. اصلاً اتفاق نمیافتد.” اما او به شدت با ایالت زادگاهش کالیفرنیا شناسایی شد، “هولوگرام که وقتی من از آن عبور می کنم غیر مادی می شود.” این مکان برای بهترین رمان شناخته شده او، ناامیدکننده “بازی کن همانطور که می گوید” و برای بسیاری از مقالات او بود.
میچیکو کاکوتانی منتقد نیویورک تایمز نوشت: کالیفرنیا متعلق به جوآن دیدیون است. “نه کالیفرنیایی که در آن همه عینک آفتابی هوانوردی میزنند، جکوزی دارند و لباسهایش را در Rodeo Drive میخرند. اما کالیفرنیا به معنای غرب. غرب قدیمی که در آن Manifest Destiny تصوری تقریباً قابل لمس بود که به نوعی به زمین و زمین گره خورده بود. آب و هوا و خانواده خود.”
موضوعات دیدیون همچنین شامل زلزله، ستارگان سینما و تبعیدیان کوبایی بود، اما مضامین مشترکی ظاهر شد: نیاز به تحمیل نظم در جایی که نظم وجود ندارد، شکاف بین خرد پذیرفته شده و زندگی واقعی، روشی که مردم خود و دیگران را فریب می دهند تا باور کنند جهان را می توان در یک خط مستقیم و روایی توضیح داد. بسیاری از آثار غیرداستانی او در سال 2006 در کتاب «ما برای خودمان داستان میگوییم تا زندگی کنیم» جمعآوری شده است، که نام آن برگرفته از جمله آغازین مقاله عنوان معروف او از «آلبوم سفید» است، که گواهی بر جستجوی یک زن برای حقیقت پشت حقیقت است. .
او نوشت: «ما به دنبال خطبه در خودکشی، به دنبال درس اجتماعی یا اخلاقی در قتل پنج نفر هستیم. ما کاملاً زندگی میکنیم، بهویژه اگر نویسنده باشیم، با تحمیل یک خط روایی بر تصاویر متفاوت، با «ایدههایی» که با آنها آموختهایم فانتاسماگوریای در حال تغییر را که تجربه واقعی ماست، منجمد کنیم.»
او یک کاشف مادامالعمر بود و در فیلم غیرداستانی «سالوادور» درباره سفر به السالوادور جنگزده نوشت و «کتاب دعای مشترک» را پس از سفری فاجعهبار به جشنواره فیلم کلمبیا در اوایل دهه 1970 تکمیل کرد. “جنوب و غرب: از یک دفترچه یادداشت”، مشاهداتی که هنگام رانندگی در جنوب آمریکا انجام شد، در سال 2017 منتشر شد، در همان سالی که مستند برادرزاده گریفین دان “جوان دیدیون: مرکز نگه نخواهد داشت” منتشر شد. در سال 2019، کتابخانه آمریکا شروع به گردآوری آثار او در جلدهای صحافی کرد.
دیدیون به خود می بالید که یک خارجی است و با خدمه های پمپ بنزین راحت تر از افراد مشهور راحت است. اما او و همسرش، که برادرش دومینیک دان، نویسنده و روزنامه نگار بود، در جامعه بالا قرار داشتند. در کالیفرنیا، آنها با وارن بیتی و استیون اسپیلبرگ در میان دیگران معاشرت کردند و هریسون فورد جوان به عنوان نجار در خانه آنها کار کرد. آنها بعداً در یک آپارتمان بزرگ در Upper East Side منهتن زندگی کردند، همه افراد مناسب را میشناختند و در فیلمنامهنویسی حرفهای موفقی داشتند، با همکاری در “The Panic in Needle Park”، بازسازی “A Star Is Born” و اقتباس از ” همانطور که میخواهد بازی کن» و «اعترافات واقعی» او.
دیدیون که در سال 1934 در ساکرامنتو، کالیفرنیا به دنیا آمد و از نسل پیشگامانی بود که با حزب بدنام دونر سفر کرده بودند، از دوران کودکی مجذوب کتابها بود. او به عنوان راهی برای پر کردن زمان توسط مادرش تشویق به نوشتن شد و به ویژه تحت تأثیر نثر ارنست همینگوی قرار گرفت، که ریتمهای کوتاه او پیشبینی میکرد. او هم خجالتی و هم جاه طلب بود، به تنهایی تمایل داشت، اما مصمم بود که خود را از طریق نوشتن و سخنرانی در جمع بیان کند. او در سال 1956 از دانشگاه کالیفرنیا در برکلی فارغ التحصیل شد و پس از برنده شدن در یک مسابقه نویسندگی که توسط این مجله حمایت مالی می شد، برای کار در ووگ به نیویورک نقل مکان کرد.
دیدیون که در سالهای اولیهاش محافظهکار بود، در سال 1964 به بری گلدواتر جمهوریخواه رای داد و مقالاتی را در نشریه نشنال ریویو ویلیام اف باکلی نوشت. از دفتر به خاطر رابطه اش با مونیکا لوینسکی. او بهویژه کیفیت گزارشهای سیاسی را مورد انتقاد قرار میداد، روزنامهنگاری «بیسبال درونی» کمپینهای ریاستجمهوری را به سخره میگرفت و کتابهای پرفروش باب وودوارد را بهعنوان «هرزهنگاری سیاسی» بیمعنا و فضولانه رد میکرد.
دیدیون در سال 1964 با دان که در یک مهمانی شام با او آشنا شده بود ازدواج کرد. زوجهای نویسنده بهطور بدنامی قابل اشتعال هستند، چه نزاع مستانه لیلیان هلمن و داشیل همت یا خیانت و شیاطین خودکشی تد هیوز و سیلویا پلات. اما با وجود درگیری های خود، دیدیون می گوید که او و دان رشد کردند و تحمل کردند.
او به AP گفت: «هر مشکلی که ما داشتیم از نویسندگی ناشی نمی شد. “آنچه برای یکی خوب بود برای دیگری نیز خوب بود.”
ناشر Didion Penguin Random House روز پنجشنبه درگذشت نویسنده را اعلام کرد. این شرکت گفت که او به دلیل عوارض ناشی از بیماری پارکینسون درگذشت.
پنگوئن رندوم هاوس در بیانیه ای گفت: “دیدیون یکی از پرطرفدارترین نویسندگان و ناظران زیرک کشور بود. پرفروش ترین آثار داستانی، تفسیر و خاطرات او افتخارات متعددی دریافت کرده و کلاسیک مدرن محسوب می شوند.”
دیدیون همراه با تام وولف، نورا افرون و گی تیلز در مجموعه «ژورنالیستهای جدید» که در دهه 1960 ظهور کردند و سبک ادبی را با گزارشهای غیرداستانی پیوند داد، سلطنت کرد. او حتی به عنوان یک زن جوان کوچک و ضعیف، با چشمان درشت و غمگین که اغلب در پشت عینک آفتابی پنهان شده بود و سبکی نرم و عمدی در صحبت کردن، رمان نویس، نمایشنامه نویس و مقاله نویس بود که زمانی مشاهده کرد که من از نظر جسمی بسیار کوچک هستم، از نظر خلق و خوی محجوب. و به قدری عصبی و غیرقابل بیان است که مردم فراموش می کنند که حضور من در تضاد با منافع آنهاست.”
یا به قول معروفتر او: «نویسندگان همیشه یک نفر را میفروشند».
دیدیون در سال 2012 مدال ملی علوم انسانی را دریافت کرد، زمانی که او به دلیل وقف “زندگی خود برای توجه به چیزهایی که دیگران تلاش می کنند نبینند” مورد ستایش قرار گرفت. او برای دههها درگیر تشریح سرد و بیرحمانه سیاست و فرهنگ بود، از هیپیها گرفته تا کمپینهای ریاستجمهوری تا ربودن پتی هرست، و به خاطر بیاعتمادیاش به داستانهای رسمی.
«خمیدن به سوی بیت لحم»، «آلبوم سفید» و دیگر کتابها به مجموعههای ضروری روزنامهنگاری ادبی تبدیل شدند، با نوشتههای قابلتوجهی، از جمله حذف سیاستهای هالیوود در «شهروندان خوب» و مخالفت پیشگویانهای علیه این اجماع که در سال 1989، پنج جوان سیاهپوست و مردان لاتین تبار به یک دونده سفیدپوست در پارک مرکزی تجاوز کرده بودند (محکومیت این مردان بعداً لغو شد و آنها از زندان آزاد شدند).
دیدیون در مورد مبارزات خود نیز به همان اندازه در امان نبود. او در دهه 30 زندگی اش مبتلا به مولتیپل اسکلروزیس تشخیص داده شد و تقریباً در همان زمان دچار شکستگی شد و به یک کلینیک روانپزشکی در سانتا مونیکا، کالیفرنیا مراجعه کرد و تشخیص داد که جهان بینی او اساساً بدبین، سرنوشت گرا و افسردگی است. او در دهه 70 خود، در اثر دلخراش سال 2005، “سال تفکر جادویی”، از تراژدی شخصی گزارش کرد، روایتی که از هرج و مرج غم و اندوهی که پس از مرگ همسر و شریک نویسندگی او، جان گرگوری دان شکل گرفت، شکل گرفت. برنده جایزه کتاب ملی شد و او آن را به عنوان یک نمایشنامه زن برادوی با بازی ونسا ردگریو اقتباس کرد.
دان در سال 2003 روی میز آنها سقوط کرد و بر اثر حمله قلبی درگذشت، حتی زمانی که دخترشان، کوئینتانا رو دان مایکل، در بیمارستان به شدت بیمار بود. این خاطرات یک کتاب پرفروش و یک استاندارد تقریباً آنی بود، نوع کاری که مردم به طور غریزی پس از از دست دادن یکی از عزیزانشان به آن دست می یابند. دیدیون گفت که او این کار را به عنوان وصیتی از یک زمان خاص میدانست. به طرز غم انگیزی، “تفکر جادویی” مدت کوتاهی پس از انتشار تاریخ گذاری شد. کوئینتانا در تابستان 2005 در سن 39 سالگی بر اثر پانکراتیت حاد درگذشت. دیدیون از مرگ دخترش در سال 2011 در نشریه “شب های آبی” نوشت.
او در سال 2005 به آسوشیتدپرس گفت: “ما به نوعی به جامعهای تبدیل شدهایم که سوگواری کاملاً پنهان است. این در خانواده ما اتفاق نمیافتد. اصلاً اتفاق نمیافتد.” اما او به شدت با ایالت زادگاهش کالیفرنیا شناسایی شد، “هولوگرام که وقتی من از آن عبور می کنم غیر مادی می شود.” این مکان برای بهترین رمان شناخته شده او، ناامیدکننده “بازی کن همانطور که می گوید” و برای بسیاری از مقالات او بود.
میچیکو کاکوتانی منتقد نیویورک تایمز نوشت: کالیفرنیا متعلق به جوآن دیدیون است. “نه کالیفرنیایی که در آن همه عینک آفتابی هوانوردی میزنند، جکوزی دارند و لباسهایش را در Rodeo Drive میخرند. اما کالیفرنیا به معنای غرب. غرب قدیمی که در آن Manifest Destiny تصوری تقریباً قابل لمس بود که به نوعی به زمین و زمین گره خورده بود. آب و هوا و خانواده خود.”
موضوعات دیدیون همچنین شامل زلزله، ستارگان سینما و تبعیدیان کوبایی بود، اما مضامین مشترکی ظاهر شد: نیاز به تحمیل نظم در جایی که نظم وجود ندارد، شکاف بین خرد پذیرفته شده و زندگی واقعی، روشی که مردم خود و دیگران را فریب می دهند تا باور کنند جهان را می توان در یک خط مستقیم و روایی توضیح داد. بسیاری از آثار غیرداستانی او در سال 2006 در کتاب «ما برای خودمان داستان میگوییم تا زندگی کنیم» جمعآوری شده است، که نام آن برگرفته از جمله آغازین مقاله عنوان معروف او از «آلبوم سفید» است، که گواهی بر جستجوی یک زن برای حقیقت پشت حقیقت است. .
او نوشت: «ما به دنبال خطبه در خودکشی، به دنبال درس اجتماعی یا اخلاقی در قتل پنج نفر هستیم. ما کاملاً زندگی میکنیم، بهویژه اگر نویسنده باشیم، با تحمیل یک خط روایی بر تصاویر متفاوت، با «ایدههایی» که با آنها آموختهایم فانتاسماگوریای در حال تغییر را که تجربه واقعی ماست، منجمد کنیم.»
او یک کاشف مادامالعمر بود و در فیلم غیرداستانی «سالوادور» درباره سفر به السالوادور جنگزده نوشت و «کتاب دعای مشترک» را پس از سفری فاجعهبار به جشنواره فیلم کلمبیا در اوایل دهه 1970 تکمیل کرد. “جنوب و غرب: از یک دفترچه یادداشت”، مشاهداتی که هنگام رانندگی در جنوب آمریکا انجام شد، در سال 2017 منتشر شد، در همان سالی که مستند برادرزاده گریفین دان “جوان دیدیون: مرکز نگه نخواهد داشت” منتشر شد. در سال 2019، کتابخانه آمریکا شروع به گردآوری آثار او در جلدهای صحافی کرد.
دیدیون به خود می بالید که یک خارجی است و با خدمه های پمپ بنزین راحت تر از افراد مشهور راحت است. اما او و همسرش، که برادرش دومینیک دان، نویسنده و روزنامه نگار بود، در جامعه بالا قرار داشتند. در کالیفرنیا، آنها با وارن بیتی و استیون اسپیلبرگ در میان دیگران معاشرت کردند و هریسون فورد جوان به عنوان نجار در خانه آنها کار کرد. آنها بعداً در یک آپارتمان بزرگ در Upper East Side منهتن زندگی کردند، همه افراد مناسب را میشناختند و در فیلمنامهنویسی حرفهای موفقی داشتند، با همکاری در “The Panic in Needle Park”، بازسازی “A Star Is Born” و اقتباس از ” همانطور که میخواهد بازی کن» و «اعترافات واقعی» او.
دیدیون که در سال 1934 در ساکرامنتو، کالیفرنیا به دنیا آمد و از نسل پیشگامانی بود که با حزب بدنام دونر سفر کرده بودند، از دوران کودکی مجذوب کتابها بود. او به عنوان راهی برای پر کردن زمان توسط مادرش تشویق به نوشتن شد و به ویژه تحت تأثیر نثر ارنست همینگوی قرار گرفت، که ریتمهای کوتاه او پیشبینی میکرد. او هم خجالتی و هم جاه طلب بود، به تنهایی تمایل داشت، اما مصمم بود که خود را از طریق نوشتن و سخنرانی در جمع بیان کند. او در سال 1956 از دانشگاه کالیفرنیا در برکلی فارغ التحصیل شد و پس از برنده شدن در یک مسابقه نویسندگی که توسط این مجله حمایت مالی می شد، برای کار در ووگ به نیویورک نقل مکان کرد.
دیدیون که در سالهای اولیهاش محافظهکار بود، در سال 1964 به بری گلدواتر جمهوریخواه رای داد و مقالاتی را در نشریه نشنال ریویو ویلیام اف باکلی نوشت. از دفتر به خاطر رابطه اش با مونیکا لوینسکی. او بهویژه کیفیت گزارشهای سیاسی را مورد انتقاد قرار میداد، روزنامهنگاری «بیسبال درونی» کمپینهای ریاستجمهوری را به سخره میگرفت و کتابهای پرفروش باب وودوارد را بهعنوان «هرزهنگاری سیاسی» بیمعنا و فضولانه رد میکرد.
دیدیون در سال 1964 با دان که در یک مهمانی شام با او آشنا شده بود ازدواج کرد. زوجهای نویسنده بهطور بدنامی قابل اشتعال هستند، چه نزاع مستانه لیلیان هلمن و داشیل همت یا خیانت و شیاطین خودکشی تد هیوز و سیلویا پلات. اما با وجود درگیری های خود، دیدیون می گوید که او و دان رشد کردند و تحمل کردند.
او به AP گفت: «هر مشکلی که ما داشتیم از نویسندگی ناشی نمی شد. “آنچه برای یکی خوب بود برای دیگری نیز خوب بود.”